حقوق بخش خصوصی

در هفته گذشته دو جلسه از طرف شرکت با دو دستگاه دولتی داشتم در اولی یکی از مدیران میانی دستگاه طرف قرارداد ، بخش خصوصی را یک موجود انگلی که به بدنه دولت می چسبد تصور می کرد و انتظار داشت که بخش خصوصی با حداقل دریافتی حداکثر کارایی را برای دولت داشته باشد. در دومی کارشناسان محترم و روسایشان کمافی السابق انتظار داشتند که شرکت بدون عقد قرارداد و صرفا با یک نامه تمام دارایی معنوی و تجربیاتش را برای کاری در آینده در اختیار دستگاه متبوع ایشان قرار دهد تا اگر ابر و باد و مه و خورشید و… قراردادی منعقد گردد و پرداختی انجام شود.

متاسفانه کمک به بخش خصوصی در رسیدن به حقوق اولیه در بین دولتی ها مشابه خلاف شرع تصور می شود طوری که در حال حاضر دو پروژه شرکت به دلیل همین نگاه بلاتکلیف مانده و هیچکس حاضر نیست در احقاق حق شرکت کمکی کند. معمولا دولتی ها با یک نامه معمولی، درخواست کار را به بخش خصوصی اعلام و انتظار دارند که بخش خصوصی سراسیمه با تمام توان برای انجام کار گسیل شود، که غالباً هم همین اتفاق می افتد اما اگر چنانچه اشکالی در پرداخت حقوق بخش خصوصی پیش بیاید هیچکس حاضر نیست حتی جمله ای را اظهار نماید.

این تضضیع حق آیا شرعاً و عرفاً اشکال دارد یانه؟ آیا به قیمت تضضیع حقوق بخش خصوصی و با تصور اینکه فقط حقوق دولت را محافظت می کنیم خدا از ما راضی خواهد بود؟ امیدوارم دولتی ها کمی فکر کنند و عاقبت کار را تصور کنند که چه خانواده هایی لطمه می خورند.

روزهای قبل از پیروزی

از اولین باری که حمید هاشمی نام حضرت امام را روی تابلو کلاس دوم ریاضی دبیرستان امام (پهلوی سابق) نوشته بود(دی ماه 56) یک سالی نگذشته بود که خود را به همراه جوانان دیگری از الیگودرز در تکاپوی تهیه بلیط برای رسیدن به مراسم استقبال از حضرت امام میدیدیم. از آقای علیمیرزایی در جلسه قران پرسیدم "روح الله خمینی کیست؟" ایشان به سکوت و آهسته سخن گفتن ترغیبم کرد. این سوال من و نگاه متعجب حسن احمدی در جلسه باعث شد که رفاقتم با او بیشتر و سوالات بی جوابم کمتر شود. او پاسخ خیلی از سوالات را می دانست. و مرا وارد جمعی کرد که به مبارزین انقلابی نزدیکتر می شدم. نام هایی که امروز از سرنوشت همه آنها مطلع نیستم. برخی زنده، برخی شهید، برخی در گوشه ای مشغول کار و برخی هم شاید خدای ناکرده به دیار باقی شتافته باشند. مانند شهید چگنی، علی محمد احمدی، محمد حسن قلی، شهید بزرگوار زارع، اسماعیل و حمید توکلی، داود درویشی، حسن جمشیدی ، محمدرضا عربی، علی قنبری و چند نفر دیگری که نامشان را فراموش کرده ام
حمید هاشمی: دانش آموز سو دبیرستانی که از سال 59 به بعد از او بی خبرم
حسن احمدی : دوست و برادری که هرگز فراموش نخواهد شد و از دلاورانی بود که در جنگ تحمیلی شهید شد شبی که ساواک الیگودرز آتش زده شد بخشی از وسایل اداری آنجا را به اتاق مستقل حسن و بخشی را به منزل ما منتقل کردیم. از او پرسیدم اینها را برای چه نگهداری کنیم ، گفت برای آینده ای نزدیک که حکومت اسلامی را ایجاد خواهیم کرد او با تمام وجود به پیروزی اعتقاد داشت و برایش تلاش کرد. خدا بر درجات او و همه شهدا بیفزاید

شهرمن الیگودرز

نام وبلاگ با محتوی آن که در آینده اگر زنده باشم و بنویسم خیلی ربطی نخواهد داشت صرفا به خاطر یادآوری این موضوع است که یادم باشد که من از تبار لرهای بختیاری و چهار لنگ الیگودرز و از طایفه بساک هستم. البته در یک پست در مورد تقسیمات ایل بختیاری و چهار لنگ و هفت لنگ توضیحاتی خواهم نوشت.
به امید آن روز. انشاءالله